احمد بن ابی خالد احول
اَحْمَدِ بْنِ اَبی خالدِ اَحْوَل، ابوالعباس (ذیقعدۀ 211 / فوریۀ 827). دیوانسالار و وزیر نامدار عصر مأمون عباسی. از زادگاه و زمان ولادت او اطلاعی در دست نیست. پدرش ابوخالد یزید احول (د 168 ق / 784 م) كاتب ابوعبیدالله وزیر مهدی خلیفۀ عباسی بود. او را اصلاً از مردم اردن (ذهبی، سیر ... ، 10 / 255) و خاندانش را از موالی شام دانستهاند (مجمل التواریخ ... ، 356؛ قس: ابن طقطقی، 309).
دانستههای ما دربارۀ گوشههایی از زندگی سیاسی احمد بن ابی خالد و اسباب ترقی او تا وزارت هم تنها بر روایات جهشیاری و تنخوی استوار است. براساس این گزارشها در ایام خلافت مهدی كه خالد بن برمك و پسرش یحیی شغلی نمیداشتند و در تنگدستی روزگار میگذراندند، ابوخالد ایشان را نواخته و از سخاوت خود بهرهمندشان ساخته بود (جهشیاری، 140-134؛ تنوخی، الفرج ... ، 3 / 243-246). بدینسبب آنگاه كه یحیی برمكی به روزگار هارون به وزارت نشست، احمد را بسی پاس میداشت و به گفتۀ خود او آخرین منصبش از سوی برامكه ولایت «جند اردن» بود و چون به بغداد بازگشت، برامكه سرنگون شده و یحیی برمكی (د 190 ق / 806 م) در زندان بود. با اینهمه، احمد بن ابی خالد خود را به مخاطره افكند و چنان ساخت كه در زندان به دیدار او رود و در آنجا نیمی از اموال خود را به یحیی داد. وزیر مغضوب هم سفارش نامهای دربارۀ او به فضل بن سهل كه وزارتش را پیشبینی میكرد، نوشت.
دربارۀ مشاغل احمد بن ابی خالد پس از عزل برامكه تا خلافت مأمون، نیز اطلاعی در دست نیست و ظاهراً منصبی نداشت؛ زیرا چنانچه خود گفته، در ایام خلافت امین و كشمكش او با مأمون، پریشان حال بود و روزگارش به سختی میگذشت تا به وسیلهای خود را به فضل بن سهل وزیر مأمون در خراسان رسانید و كارش بالا گرفت. به روایتی، فضل كه در این ایام با مأمون در خراسان بود، طاهر بن حسین را در بغداد نزد وی فرستاد و او هم احمد بن ابی خالد را مال و خلعت داد و به مرو نزد فضل روانه كرد. در آنجا فضل به سبب نامهای كه یحیی برمكی دربارۀ احمد بدو نوشته بود، او را بسیار نواخت و نزد مأمونش برد و ریاست دواوین توقیع و فض و خاتم بدو داد (تنوخی، همان، 3 / 249-253، 256، 257). از همین روایت برمیآید كه در ایام نزاع مأمون و امین، احمد از بغداد اخبار امین را به دستگاه فضل بن بسهل میرسانده (همان، 3 / 253) و این كار بیگمان در تقربش نزد وزیر و خلیفۀ جدید بیتأثیر نبوده است. احمد در همین شغل و در زمرۀ كاتبان خاص مأمون بود تا وقتی كه در 203 ق / 818 م فضل بن سهل در سرخس به قتل آمد. مأمون در خراسان، احمد را كه پس از شكست ابراهیم بن مهدی و سقوط خلافتش بدانجا رفته بود، به وزارت برداشت و با او به بغداد آمد (ابنقتیبه، 389، 390)، اما درست آن است كه پس از فضل، بردارش حسن بن سهل وزارت یافت و احمد بن ابی خالد به نیابت از او كار میراند و چون مدتی بعد سهل به سبب بیماری عزلت گزید، به گزارش ابن ندیم (ص 207)، خلیفه به پیشنهاد ابوبشر ثمامة بن اشرس معتزلی، رشتۀ كارها را همه به احمد واگذاشت. این روایت را غالب مورخان نقل كردهاند، اما برخی، احمد را وزیر و گروهی او را فقط كاتب خلیفه دانستهاند (مسعودی، 351، 352؛ ابن خلكان، 2 / 522). روایتهایی نیز حاكی از آن است كه چون مأمون خواست احمد را به وزارت بردارد، وی عنوان وزارت نخواست، اما همۀ كارها را بر گردن گرفت (حصری، 2 / 671؛ ابن طقطقی، همانجا).
دربارۀ تاریخ كنارهگیری حسن بن سهل و آغاز وزارت احمد نیز اختلاف است. ابنخلكان (همانجا) سال 203 ق را كنارهگیری حسن دانسته و ابن قتیبه (همانجا) از 204 ق یاد كرده است. در حالی كه یعقوبی (2 / 455، 456) و ابوالفرج (15 / 235) در وقایع سال 205 ق كه طاهر بن حسین حكومت خراسان یافت، از احمد بن ابی خالد با عنوان كاتب مأمون و رئیس دیوان فضل یاد كردهاند. از روایت طبری (8 / 579، 580) هم بر میآید كه وقتی طاهر به ولایت خراسان رفت، حسن بن سهل وزارت داشت و میان آن دو بر سر جنگ با نصر بن شبث، نقاری پدید آمد.
تفویض حكومت خراسان به طاهر بن حسین كه نخستین امارت نیمه مستقل ایرانی پس از اسلام را در یكی از مهمترین ایالات قلمرو خلافت پی افكند، خود داستانی شگفت است. گفتهاند وقتی طاهر دریافت كه خلیفه مأمون او را به سبب قبل بردادرش امین خوش نمیدارد، به دامن احمد بن ابی خالد آویخت تا امارت خراسان بر او راست گرداند. احمد نیز حیلهای درچید و مأمون را ــ با آنكه گویا حدس میزد، طاهر سر به عصیان بردارد ــ واداشت كه طاهر را به حكومت آن دیار فرستد (ابن ابی طاهر، 23، 24؛ طبری، 8 / 578- 579). یعقوبی (همانجا) آورده است كه طاهر برای این كار 3 میلیون درهم به احمد بن ابی خالد داد. نویسندگان دیگر به این معنی اشاره نكردهاند و تنها طبری از 300 هزار درهم كه طاهر میان خادم و كاتب مأمون پراكند تا علت ناخشنودی خلیفه را از خود دریابد، سخن گفتهاند (همانجا). به هر حال طاهر در 207 ق نام خلیفه را در خراسان از خطبه بینداخت و اندكی بعد به ناگاه بمرد. از بیشتر روایات ناهمگون مربوط به این واقعه بر میآید كه احمد بن ابی خالد در مرگ طاهر دست داشته است. بعضی بر آنند كه وقتی طاهر به خراسان میرفت، احمد یكی از خادمان خاص خود را با او همراه كرد و گفت اگر از طاهر نافرمانی ببیند، زهر در طعامش كند (ابن طقطقی، 310؛ ابنخلكان، همانجا). این معنی با آن روایت كه فاصلۀ قطع نامه خلیفه را از خطبه و مرگ طاهر، صبح تا شام یك روز جمعه دانستهاند (طبری، 8 / 594؛ ابن ابی طاهر، 74)، سازگار است، اما به گزارش دیگر، خلیفه كه از این نافرمانی به خشم آمده و احمد را سخت مینكوهید، چارۀ كار را از او خواست. احمد كس به خراسان فرستاد و اندكی بعد خبر مرگ طاهر به بغداد رسید (یعقوبی، 2 / 457؛ قس: ابن طقطقی، همانجا؛ شابشتی، 147- 148: دربارۀ ارسال كامخ زهرآلود كه طاهر بسیار دوست میداشت). یك روایت هم حاكی از آن است كه خلیفه احمد را به خراسان فرستاد و او در رفتار سستی كرد تا خبر مرگ طاهر رسید و آنگاه به خراسان رفت و طلحه پسر طاهر را كه اظهار فرمانبرداری میكرد، با تأیید خلیفه به حكومت آن دیار برنشاند (ابوالفرج، 15 / 238). در همین سفر، احمد بن ابی خالد كه گفتهاند افشین پسر كاووس اشروسنی او را از بغداد همراهی كرد، به ماوراءالنهر تاخت و اشروسنه را گشود و كاووس را دستگیر كرد (بلاذری، 430، 431؛ ابوعلی مسكویه، 6 / 454).
ظاهراً احمد هنوز در خراسان بود كه حسن بن حسین بن مصعب به كرمان رفت و سر به عصیان برداشت (208 ق) و احمد بدانجا رفت و او را درهم شكست و گرفت و به بغداد برد (ذهبی، العبر، 1 / 278). از آن پس تا 210 ق كه ابراهیم بن مهدی دستگیر شد و احمد به گونۀ مؤثری خلیف را به عفو او تشویق كرد (ابوالفرج، 10 / 118) و مأمون او را در خانۀ احمد نگاه داشت (طبری، 8 / 603)، به وقایع مهمی كه با او مرتبط باشد، اشاره نشده است. احمد بن ابی خالد سرانجام در بغداد درگذشت (ابن ابی طاهر، 125؛ برای روایتهای دیگر، نك : ابن طقطقی، همانجا؛ ذهبی، سیر، 10 / 256).
احمد بن ابی خالد از دیوانسالاران مشهور عصر خود بود و بسیاری از نویسندگان او را به زبانآوری و نویسندگی و شعر دانی و اطلاع از رموز ملكداری ستودهاند (مثلاً صولی، 206؛ ابن طقطقی، 309). او در خوشنویسی از شاگردان اسحاق بن حماد بود (ابنندیم، 10) و در این فن نیز او را در حد ابنمقله ــ گرچه مقدم بر او بود ــ دانستهاند (ابوحیان، 332). از نیك نفسی و بخشندگی او هم داستانها نقل كردهاند (مثلاً تنوخی، الفرج، 1 / 311-312، المستجاد، 198-200؛ عقیلی، 80-97)؛ گرچه از ترشرویی و خشونت هم خالی نبود (تنوخی، الفرج، 3 / 230؛ ابن شاكر، ج 7، ذیل وقایع 212 ق) و بیش از همه به شكم بارگی شهرتی بسزا داشت و گفتهاند خراج ایالتی را به سفرهای میبخشید (زمخشری، 2 / 723؛ ابن ابی طاهر، 123). خلیفه هم بدین سبب مقرری خاص سفرهاش برقرار كرد و پیش از آنكه او را پی كاری فرستد، از طعام آگندهاش میكرد (همانجا؛ سیوطی، 326؛ ابن ابار، 109). دعبل شاعر او را به سبب همین آزمندیش هجو كرده است (ابن ابی طاهر، همانجا؛ ابوالفرج، 20 / 143). با اینهمه مأمون همواره او را به هوشمندی و فطانت میستود (ابنخلكان، 6 / 151) و چون درگذشت بر پیكرش نماز كرد (ابن ابی طاهر، 125).
مآخذ
ابن ابار، محمد، اعتاب الكتاب، به كوشش صالح اشتر، دمشق، 1380 ق / 1961 م؛ ابن ابی طاهر طیفور، احمد، كتاب بغداد، به كوشش محمد زاهد كوثری، قاهره، 1368 ق / 1949 م؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن شاكر كتبی، محمد، عیون التواریخ، نسخۀ خطی كتابخانۀ احمد ثالث، استانبول، شم 2922؛ ابن طقطقی، محمد، الفخری، به كوشش درنبورگ، پاریس، 1894 م؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1388 ق / 1969 م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوحیان توحیدی، علی، اخلاق الوزیرین، به كوشش محمد بن تاویت طنجی، دمشق، 1965 م؛ ابوعلی مسكویه، احمد، «تجارب الامم»، همراه العیون و الحدائق، به كوشش دخویه، لیدن، 1871 م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، داراكتب المصریه؛ بلاذری،احمد، فتوح البلدان، به كوشش دخویه، لیدن، 1865 م؛ تنوخی، مُحَسّن، الفرج بعد الشدة، به كوشش عبود شالجی، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛ همو، المستجاد، به كوشش محمد كردعلی، دمشق، 1970 م؛ جهشیاری، محمد، الوزراء و الكتاب، به كوشش عبدالحمید احمد حنفی، قاهره، 1357 ق / 1938 م؛ حصری، ابراهیم، زهرالآداب و ثمر الالباب، به كوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1372 ق / 1953 م؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ همو، العبر، به کوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛ زمخشری، محمود، ربیع الابرار، به كوشش سلیم نعیمی، بغداد، 1976 م؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، به كوشش محمد محییالدین عبدالحمید، 1351 ق؛ شابشتی، علی، الدیارات، به كوشش كوركیس عواد، بغداد، 1386 ق / 1966 م؛ صولی، محمد، الاوراق، به كوشش هیورث دن، قاهره، 1934 م؛ طبری، تاریخ؛ عقیلی، حاجی بن نظام، آثار الوزراء، به كوشش جلالالدین محدث ارموی، تهران، 1337 ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به كوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به كوشش دخویه، لیدن، 1893 م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، 1379 ق / 1960 م.